مردان بی ادعا



این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر

وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین

وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق

بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.


این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.


 هدیه امام رضا (ع)

 

روح الله برای من هدیہ امام رضا بود، همسری ڪه امام هشتم بہ آدم هدیہ بدهد و امام حسین (ع) او را بگیرد وصف نشدنی است، من عروس چنین مردی بودم.

با بچہ های دانشگاه رفتہ بودیم مشهد، اونجا برای نخستین بار برای ازدواجم دعا ڪردم گفتم: یا امام رضا (ع) اگر مردی متدین و اهل تقوا بہ خواستگاری ام بیاد قبول می ڪنم، یڪ ماه بعد از اینڪه از مشهد برگشتم روح الله اومد خواستگاری ام و شدم عروس امام رضا (ع).

شهید روح الله قربانی

@bastamisar ]


" در محضـــر شهیـــــد ".

شنیده بودم نــمــاز اول وقت برایش اهمیت دارد،

ولے فکر نمے کردم اینقدر مصـــمم باشد!

 صدای اذان کہ بلند شد همه را بلند کرد؛

انگار نہ انگار عروسے است،

آن هم عروسے خـــودش!

یکے را فرستاد جلو بقیہ هم پشت سرش،

نماز جـــماعتے شد بہ یاد ماندنے!! .

شهید محمدعلے رهنمون

 

@bastamIsar


گلی خوشبوی در حمام روزی - رسید از دست محبوبی به دستم- گرفتم آن گل و کردم خمیری _ خمیری نرم و نیکو چون حریری- معطر بود و خوب و دلپذیری _ به او گفتم که مشکی یا عبیری_ که از بوی دلاویز تو مستم_ بگفتا من گلی ناچیز بودم - ولیکن مدتی با گل نشستم- گل اندر زیر پا گسترده پر کرد - مرا با همنشینی مفتخر کرد- چو عمرم مدتی با گل گذر کرد- کمال همنشین در من اثر کرد- وگرنه من همان خاکم که هستم

#خاطرات_شهدا 

ای که بر تربت من می‌گذری، روضه بخوان

یک دوست دیگری هم داشت که به واسطه شهید خلیلی با او آشنا شده بود. همین بنده خدا تعریف می‌کرد: با شهید دهقان امیری در گار شهدا بهشت زهرا(س) قرار داشتیم وقتی رسید، حدود دو ساعت سر مزار رسول حرف زدیم.

بعد سر خاک بقیه شهدا رفتیم و هر شهیدی را که می‌شناخت سر خاکش می‌ایستاد و حدود یک ربع راجع به شهید صحبت می‌کرد، جوری حرف می‌زد و خاطره تعریف می‌کرد که انگار سال ها با آن شهید رفیق بوده است.

گرمای طاقت فرسایی بود اما چنان غرق مطالب و حرف بودیم که گرما را حس نمی کردیم. سپس برگشتیم بر سر مزار شهید رسول خلیلی و صحبت‌هایمان را ادامه دادیم. موقع خداحافظی گفت: روضه بزار گوش کنیم و این جمله شهید خلیلی را یادآوری می‌کرد که: ای که بر تربت من می‌گذری، روضه بخوان/نام زینب(س) شنوم زیر لحد گریه کنم»

گفتم: بابا لازم نیست اما اصرار کرد و خلاصه یک روضه گوش کردیم. وقتی تمام شد با آهی سوک سکوت را شکست، حسرت داشت،حسرت شهادت.

بوی عطر پیراهنش را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. خداحافظی کردیم و این آخرین خداحافظی من و محمدرضا بود.

شهید محمدرضا دهقان امیری

#رفیقــ_شهیدمــ 

#بخش_چهارم

@bastamisar


 

 #خاطرات_شهدا

 

خودم گلوله بارانش کردم

یکی از رفقا و هم دانشگاهی هایش تعریف می‌کرد که با محمد پینت بال می‌رفتیم. به شوخی به شهید دهقان گفتم: آقا همه تیرها عین این بازی‌های کامپیوتری به سر و کله من خورد. او گفت: اشکال نداره داداش! چه چیزی بهتر از اینکه بی سر شهید شوی. خودم گلوله بارانش کرده بودم، به شوخی گفتم چیزی نصیب تو نمی‌شود محمد! همه تیرهایی که نثارت کردم به سینه و پهلو‌هایت خورد. وقتی که پیکرش را آوردند و نحوه شهادتش را فهمیدم نابود شدم. با خودم فکر کردم اشتباه از من بود که گمان می‌کردم چیزی به تو نمی‌رسد.

شهید محمدرضا دهقان امیری

#رفیقــ_شهیدمــ 

#بخش_سوم

 

@

bastamisar ]


❤️ #شهید.

شهید،گنگ ترین ڪلمه در تاریخ انسانیت است!

گنگ ترین ڪلمه در دایره لغات من.

ڪلمه اے ڪه هیچگاه مفهومش را نفهمیدم.

نفهمیدم دل ڪندن، قید دنیا و لذت هایش را زدن یعنے چه؟!

نفهمیدم سیزده ساله بودن و زیر تانڪ رفتن یعنے چه؟!

نفهمیدم قمقمه ے خالے، زبان تشنه و جنگیدن یعنے چه؟

نفهمیدم ریش هاے خضاب شده به خون یعنے چه؟!

نفهمیدم آب سرد شط ،لباس نازڪ غواصے،شب تارے، تیر در قلب و غرق شدن یعنے چه؟!

نفهمیدم خمپاره سر را بردن یعنے چه ؟

نفهمیدم بدن دوخته شده به سیم خاردار یعنے چه؟

نفهمیدم مفقودالاثر یعنے چه؟

نفهمیدم استخوان هاے جوان رعنا در آغوش مادر یعنے چه.؟

اصلا میدانے شهید.

من هنوز خیلےچیزها را نفهمیدم؛

ڪه اگر فهمیده بودم باید در ڪنار نامم شهید بود.!

 

بخشش نوجوان

مادر بهش گفت :

" ابراهیم ، سرما اذیتت نمی کنه ؟ "

گفت :

" نه مادر ، هوا خیلی سرد نیست "

هوا خیلی سرد بود ، ولی نمیخواست ما را توی خرج بیندازد .

دلم نمیامد ، همان روز رفنم و یک کلاه برایش خریدم . صبح فردا ، کلاه را سرش کرد و رفت .

ظهر که برگشت کلاه نبود !

گفتم :

" کلاهت کو ؟ "

گفت :

" اگر بگم ، دعوام نمیکنی ؟ "

گفتم :

" نه مادر ، مگه چیکارش کردی ؟ "

گفت :

" یکی از بچه های مدرسه مون با دمپایی میاد ، امروز سرما خورده بود ، دیدم کلاه برای او واجب تره "

شهید ابراهیم امیر عباسی

 

 


(ای خواهران مسلمان آینده این انقلاب به سعی و تلاش تو در راه تربیت فرزندانت دارد. صلاح و فساد جامعه اسلامی به دست توست. این دامن تو است که می تواند هم انسانی خدایی تربیت کند و هم انسان اسیر هوای نفس. قدر خودت را بدان و دامنت را پاک نگه دار. حجابت را درست کن. خدا را ناظر بر اعمالت بدان و به حضرت زهرا و زینب کبری اقتدا کن.)


گلی خوشبوی در حمام روزی - رسید از دست محبوبی به دستم- گرفتم آن گل و کردم خمیری _ خمیری نرم و نیکو چون حریری- معطر بود و خوب و دلپذیری _ به او گفتم که مشکی یا عبیری_ که از بوی دلاویز تو مستم_ بگفتا من گلی ناچیز بودم - ولیکن مدتی با گل نشستم- گل اندر زیر پا گسترده پر کرد - مرا با همنشینی مفتخر کرد- چو عمرم مدتی با گل گذر کرد- کمال همنشین در من اثر کرد- وگرنه من همان خاکم که هستم


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها